حتی یک نفر

دسامبر 18, 2019

عدد در خدمت نفی تفرد و لمس‌ نشدن حادثه
در صوتی که از گفتگوی مرحوم منتظری با مسئولان اعدام‌های تابستان ۶۷ منتشر شده بود، کسی می‌گوید: ۲۰۰ نفر دیگر … مرحوم منتظری جواب می‌دهد: حتی یک نفر. و بعد می‌گوید چگونه جواب خانوادهٔ اینها را بدهیم. پاسخی که مرحوم منتظری می‌دهد صرف نظر از دیدگاه فقهی‌اش، نشان از این دارد که انسان‌های منفرد در عددها گم نشده‌اند و تفرد در یک کل و یک عدد نفی نشده است. او انسانی را می‌بیند که زندگی‌اش داستانی جدا دارد و او فردی است غیر از ۱۹۹ نفر دیگر. او یک فرد در میان ۲۰۰ نفر را نمی‌بیند؛ حسین حسنی فرزند محمد و افسانه را می‌بیند. این را کنار کلمات شهید غلامحسین افشردی بگذاریم «اوایل جنگ بچه‌های تبریز در دهلاویه ۷۰ تا شهید دادند. خدا شاهده که همه تنشون می‌لرزید. حالا هزار تا، دو هزار تا، سه هزار تا، اصلاً انگار نه انگار. اگر فردا بهمون بگن ۱۰۰ هزار تا، انگار یک با هزار فرقی ندارد. … من برای این، جوابی در روز قیامت ندارم. اگر برادر‌ها جواب دارند، خوش به حالشون. من جواب ندارم بدهم.» چیزی که منتظری و افشردی فریاد می‌زنند علیه نفی تفرد است؛ علیه ندیدن انسان به مثابه انسانی منفرد و یکتاست. علیه این است که انسان‌ها عدد نیستند.

ما هولناکی ماجرای خاشقچی را بیشتر لمس می‌کنیم تا بمباران اتمی هیروشیما را. شاید این ضعف تحلیل‌های ذهنی انسان باشد. انسان می‌تواند «کلی» بسازد و از چند چیز منفرد یکتا، کلی‌ای ذهنی درست کند و وقتی گزاره‌هامان در بارهٔ «کلی» بود، از لمس ماجرا دور شده‌ایم و ماجرایی را که لمس نکنیم، دردش را نمی‌فهمیم. فرض کنید داستان یک نفر را از دویست‌هزار نفری که در دو بمباران اتمی کشته شدند، بشنویم.

«پسری نوزده ساله که چند ماهی است دل در گرو دختری در دو کوچه بالاتر دارد. پسرک فهمیده بود دخترک کتاب‌های داستان دوست دارد. یک ماه در رستورانی کار کرد. با پولی که به دست آورد، ترجمهٔ ژاپنی غرور و تعصب را خرید. صبح روز دوشنبه همراه دسته‌گلی از یاس‌های وحشی منتظر بود که دخترک از خانه بیرون بیاید. سر کوچه به دخترک سلام کرد. دخترک جا خورد. پسر گفت این‌ها را برای تو خریده‌ام. دخترک با تعجب دستش را دراز کرد. صدای انفجار بزرگی به گوش رسید. هر دو بهم نگاه کردند و رو برگرداندند سمت صدای انفجار. کتاب سوخت. دسته‌گل سوخت. پسر سوخت. دختر سوخت.»

داستان این پسر و دختر در عدد ۲۳۰هزار کشته گم می‌شود. هر ۲۳۰هزار کشته آن ماجرا داستانی منحصر به فرد دارند که وقتی عدد می‌آید، هولناکی داستان‌ها در میان عددها پنهان می‌شوند. ذهن کلی‌سازی می‌کند تا بتواند راحت‌تر بفهمد و راحت‌تر بگوید و راحت‌تر گزارش کند؛ اما در این کلی‌سازی تفرد نفی می‌شود و ما نمی‌توانیم حادثه را لمس کنیم.

در سرکوب‌ها عدد در خدمت سرکوب‌گر است. وقتی انسان‌های منفرد فروکاسته شوند به عدد، فرقی نمی‌کند دویست باشد یا سیصد یا دویست و سی هزار. افشردی گفته بود «انگار یک با هزار فرق نمی‌کند». حادثه‌ای که لمس نشود، رسانه اگر نتواند هولناکی حادثه را بیان کند، اگر انسان را در عددها گم کند، نمی‌تواند علیه رنج فریاد بزند.

شمخانی گفته بود «۸۵ درصد جان‌باختگانِ در استان تهران در هیچ تجمعی نبودند.» نمی‌دانم ادعا درست است یا نه؛ حتی اگر درست باشد، حتی اگر یک نفر از سوی نیروهای نظامی کشته شده باشد، باید پاسخگو باشند. آن «۱۵ درصد» کسر کوچکی از صد نیست؛ بلکه محمد و رضا و آرش و زهرا و کیوان و مهسا و … اند. هر یک انسانی منفرد با داستانی متفاوت از هر انسان دیگرند. «حتی یک نفر».


نوشته‌های مرتبط:
موقعیت خودخواستهٔ ناچاری
حکومت جمع؛ نه حکومت حل
در فراموشیِ بی‌نیازی خداوند

بیان دیدگاه