نذر و برف

ژانویه 29, 2008

ترسیده بود .صدای  سرفه ی خشک پسرش  می آمد.همه ی چراغ ها خاموش بود.خواب دیده بود حیاط خانه شان پر است لیوان های رویی یخ و مردمی که می آیند و می روند و برف می بارید و همه جا سپید بود.گازشان قطع بود ولی عرق کرده بود.نفس نفس می زد و باز صدای سرفه ی خشک پسر دو ساله اش را می شنید.نگاه کرد به پسرکش .اشک آمد توی چشمانش.

.

می خواست چیزی نذر کند برای پسرش.ولی تردید داشت.به زنش گفت.زن تردیدی نداشت.قانعش کرد.دو هزار تومان نذر کرد برای پسرکش.

.

برف می آمد.گازشان قطع بود.مرد خوشحال بود.نذرش را ادا کرده بود. صدای سرفه خشک پسرش نمی آمد.چراغ ها خاموش بود. خوابیدند با شکم گرسنه.

4 پاسخ to “نذر و برف”

  1. خاتون Says:

    نوشته هاتون جالبن!

    لایک


  2. کاش دیگر برف نبارد.. .نه؛ ببارد.نه..شاد زی

    لایک


  3. بياييد دست به دست هم يك صدا ايراني واحد فرياد بزنيم و بگوييم ما فرياد ميزنيم پس ما هستيم.»ايراني هنوز زنده است»

    لایک


  4. خداوند از علما عهد گرفته که بر گرسنگی گرسنگان و سیری شکم باره گان ساکت ننشینند!

    لایک


بیان دیدگاه