سرگذشت
یک » سین الف میم الف» که نه چیزی دارد ونمی خواهد داشته باشد در این جا می نویسد .
به گفته ی مادرم سیزده شب از بهار شصت مانده بود که شش ساعت بعد از تولد یک «سین عین میم الف» به دنیا آمدم.در ییلاق دورگ در ارتفاع دو سه هزار متری .عمو ناممان را نهاد .عباس واکبر .عباس نیمروز چهارم شعبان به دنیا آمد و من پسین .یک سال بعد رفتیم یاسوج.اول ابتدایی را در دوگنبدان مدرسه فراشبندی خواندیم .دوم تا چهارم را در مدرسه خبیری یاسوج خواندیم. پنجم را مدرسه معاد . راهنمایی را مدرسه منتظری .
پایان راهنمایی جدایی من و عباس بود سال 75.من دبیرستان نخواندم و عباس خواند .من آمدم قم .مدرسه معصومیه و طلبه شدم ، بعد از سه سال از معصومیه به جرم گناه آهنگری در بلخ اخراج شدم .تا چهار سال در مدرسه امام باقر علیه السلام بودم .بعد هم هیچ جا نبودم .84 ازدواج کردم .85 احمد به دنیا آمد .و87 فاطمه . .
جون 18, 2009 در 10:00 ب.ظ.
سلام
لایکلایک
مِی 10, 2010 در 9:36 ق.ظ.
مطالب کم است
لایکلایک