متن زیر، ترجمه نمط نهم الاشارات و التنبیهات تألیف ابن سینا است. این ترجمه از کتاب ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات دکتر حسن ملکشاهی چاپ انتشارات سروش است. این پست را به مرحوم آیت الله محمدتقی بهجت تقدیم میکنم.
نمط نهم در بیان مقامات عرفا
فصل اول-تنبیه
عارفان، در زندگی دنیوی، دارای مقامات و درجاتی هستند که مخصوص آنان است و در غیر آنان یافت نمیشود، گویی عرفا در حالتی که درون پوشش تنهای خویش قرار دارند، آنها را از خود کنده و به عالم قدس و تجرد قدم نهادهاند. عارفان از اموری که در نزد آنان سری و نهان است و از اموری که از آنان ظاهر و پدیدار میگردد، برخوردارند. آن کس که ناآشنا و منکر این امور است، بدانها وقعی نمینهد. و آن کس که واقف و آشنای این امور است، آنها را بزرگ میشمارد. و ما قصۀ آن مقامات را برتو میخوانیم.
هرگاه داستان سلامان و ابسال به گوش تو رسید و کسی آن داستان را برایت نقل کرد، توجه داشته باش که سلامان ضربالمثلی است برای تو و ابسال ضربالمثل درجۀ تو در عرفان است، اگر از اهل عرفان هستی. پس اگر میتوانی رمز را حل و بیان کن.
فصل دوم-تنبیه
زهد نزد غیر عارف نوعی معامله است، گویی در برابر کالای دنیوی، کالای اخروی میخرد. اما زهد نزد عارف نوعی تنزه و پاکی از چیزهایی است که سر و درون او را از حق باز میدارد و تکبر و بیاعتنایی است بر هر چیزی که غیر حق است.
فصل سوم-تنبیه
عبادت نزد غیر عارف نوعی معامله است، گویی به خاطر اجر و ثوابی که در آخرت خواهد گرفت در دنیا عمل میکند. اما عبادت نزد عارف ریاضتی است برای همتها و قوای متوهمه و متخیلۀ نفس او تا با تعوید و خودادن آنها را از [دام] غرور به سوی حق بکشاند. و در نتیجه همتها و قوای مذکور با سر و باطن او هنگام برخورداری از جلوات حق، سازگار و نامنازع میگردند. و سرّ و درون او به گونهای که هرگاه سر و درون او بخواهد بدون مزاحمت همتها بلکه با یاری آنها، به نور حق دست مییابد و او به تمامیت خود در این قدس در میآید.
فصل چهارم-اشاره
چون انسان به گونهای نیست که به تنهایی و مستقلاً کار خود را انجام دهد، مگر با همکاری کسی دیگر از همنوع خود و با معارضه [تبادل کار با کار مشابه] و با معاوضهای که میان آنان جریان پیدا میکند و هر یک باری از دوش همنوع برمیدارد، چه آنکه اگر یک نفر عهده دار هر کاری باشد لازم آید که کار بسیار بر یک نفر روی آورد که در صورت امکان نیز دشوار است. از این رو، باید میان مردم داد و ستد و عدالت باشد و شریعتی که به وسیلهٔ یک شارع آورده شده حافظ آن عدالت باشد، و این شارع باید به گونهای باشد که تنها او شایستهٔ اطاعت باشد؛ یعنی به طور ویژه و اختصاصی دارای نشانهها و آیاتی باشد که آشکار گردد که او از سوی خداست. و باید نیکوکار و بدکار نزد خداوند جزا و پاداش داشته باشند. بنا بر این معرفت مجازاتکننده و شارع واجب است و با معرفت باید عاملی همراه باشد که معرفت را حفظ کند و نگذارد فراموش شود. از این رو عبادت که یاد آورندهٔ معبود است فرض و واجب گردید و تکرار این عبادت بر مردم فرض گردید تا یاد خداوند با تکرار حفظ شود. و در نتیجه دعوت به عدل که برپادارندۀ حیات نوع بشر است استمرار یابد. سپس به آنان که در انجام کارها به چنین روشی خو گرفتهاند علاوه بر فایدۀ بزرگ دنیوی، پاداش گرانقدری در آخرت داده خواهد شد. آنگاه برای کسانیکه مطابق شرع عمل میکنند منفعتی که خاص آنان است، در آنچه که روی آنان به سوی آن است، افزوده شده است. پس بنگر بدین حکمت و بدین نعمت و رحمت تا آستان حق را ملاحظه کنی که عجایب آن تو را خیره سازد پس به پا دار شرع را تو جه خود را به سوی حق مستقیم دار.
فصل پنجم-اشاره
عارف حق نخستین را میخواهد به برای چیزی غیر از حق و هیچ چیز را بر شناخت وی برتر نمینهد. و او را تنها برای او میپرستد، زیرا حق اول شایستۀ پرستش است، و برای آنکه عبادت نسبت شریفی است به حق اول. و این طلب و ارادهٔ عارف به خاطر امید و بیم نیست. و اگر امید و بیم هدف باشد لازم میآید که شیء مورد بیم برانگیزنده و مطلوب باشد، و حق هدف نباشد بلکه واسطه برای چیزی باشد که آن چیز هدف و مطلوب باشد نه حق اول.
فصل ششم-اشاره
کسی که واسطه بودن حق را روا میداند، از جهتی مورد رحمت است؛ چه آنکه او طعم لذت ابتهاج و سرور به حق را نچشیده تا آن را بزرگ شمارد و خواستار آن باشد؛ او فقط با لذات ناقص آشنا است و به این لذات ناقص اشتیاق دارد، و از غیر آنها غافل است. مثل او نسبت به عارفان مثل کودکان نسبت به افراد کامل و کارآزموده است، چه آنکه آنان وقتی که از لذات مورد توجه سالمندان غفلت میکنند و منحصرا به لذات بازی میپردازند، از اهل جد [سالمندان] که از لذات بازی در میگذرند و اعراض میکنندو و به غیر آنها میپردازند، تعجب میکنند. همچنین کسی که در اثر نقص چشم از مشاهدهٔ بهجت حق ناتوان است (به لذتهای دروغین پایبند میشود) و با ناراحتی آنها را در دنیا ترک میکند فقط برای آنکه چند برابر آنها را در آینده به دست آورد. او خدا را فقط برای این میپرستد که در آخرت به قدر کافی از آنها به وی ارزانی دارد و (به هنگام برانگیختن) به طعام لذیذ و نوشابهٔ گوارا و زنان زیبا دست یابد. برای او چشم داشتی در دنیا و آخرت جز لذات شکم و پایین تنه نیست. و آن کس که با هدایت قدس (و جهان مجرد بینا شده است) از لذت حق با خبر است؛ او روی خود را به سمت آن متوجه ساخته و به آن کس که از رشد و هدایت حق باز داشته شده و به غیر و ضد او توجه کرده با دلسوزی مینگرد، هر چند که آنچه را که غیر عارف با تلاش خود میطلبد، برحسب وعدهٔ حق به وی داده خواهد شد.
فصل هفتم-اشاره
نخستین درجهٔ حرکات و سلوک عارفان، آن چیزی است که خود عارفان آن را «اراده» مینامند، و آن چیزی است که بر کسی که با یقین برهانی مستبصر شده یا با ایمان قلبی تصدیق پیدا کرده عارض میگردد. و آن میل و رغبت و چنگ زدن به بند استوار است، و در نتیجه سر و باطن او به عالم قدس حرکت میکند تا به روح اتصال برسد. و چندی که درجهٔ او این است، او «مرید» خوانده میشود.
فصل هشتم-اشاره
سپس او به ریاضت نیازمند است. و ریاضت متوجه سه هدف است: اول: دور ساختن غیر حق از راه حق. دوم: تابع ساختن نفس اماره به نفس مطمئنه تا قوای تخیل و وهم به سوی توهمات مناسب با امر قدسی کشیده شوند و از توهمات مناسب جهان زیرین و خاکی روی گردان شوند. سوم: لطیف ساختن درون بران تنبه و آگاهی. زهد حقیقی به هدف اول یاری میکند. و چند چیز به هدف دوم کمک میکند: عبادت همراه با فکرت. نغمه هایی که قوای نفس را به کار میگیرند و موضوع نغمههایشان را مورد قبول اوهام میسازند و و سپس خود سخن پندآموز از گویندهای پاک با عبارت بلیغ و تغمهای خوش و به طریق روشن و اقناع کننده. اندیشه باریک پاک که شمایل معشوق، نه سلطان شهوت در آن حکم کند، به هدف سوم یاری میکند.
فصل نهم-اشاره
وقتی که اراده و ریاضت مرید را به حدی رسانید، خلسه هایی از مشاهدۀ نور حق برای او حاصل میشود که این خلسهها لذیذند و گویی آنها برقهایی هستند که به سوی او میدرخشند و سپس خاموش میگردند. این حالت نزد عارفان «اوقات» نامیده میشود. هر «وقتی» درمیان دو وجد قرار دارد. وجدی قبل از آن وقت و وجدی بعد از آن. و هرگاه او در ریاضت فرو رود، حالات و غواشی (پردهها) مذکور بیشتر میگردد.
فصل دهم-اشاره
باید که در این حال زیاد فرو رود تا مستغرق شود تا این که در غیر حالت ریاضت نیز به وی اتصال دست دهد. پس هر چه را میبیند از آن باز میگردد و به آستان قدس روی میآورد و از یک چیز به یاد چیز دیگر میافتد و حالتی بر وی عارض میگردد، و گویی حق را در هر چیزی میبیند.
فصل یازدهم-اشاره
شاید تا این حد، آن احوال بر او چیره میشوند و قرار و آرامش او از میان میرود و همنشین او به بیقراری او اطلاع پیدا میکند. و وقتی ریاضت به طول انجامید حالت عارضه او را بیقرار نمیسازد و خود او [برای دوری از ریا] سعی میکند که حال خود را بپوشاند و مردم را بفریبد و کتمان کند.
فصل دوازدهم-اشاره
آنگاه ریاضت او را به جایی میرساند که «وقت» او مبدل به «سکینت» و آرامش میگردد. و امر گذرا، مألوف و مأنوس میشود. و یک تابش ضعیف به شهاب روشن مبدل میگردد. و برای او شناختن پایدار حاصل میشود که گویی همیشه همراه اوست، و ا ز بهجت و سرور آن لذت میبرد. و وقتی از آن وضع بیرون میآید، حیران و متاسف میشود.
فصل سیزدهم-اشاره
شاید او تا این حد آن حال برایش ظاهر شود. اما وقتی او در این آشنایی و شناسایی مستغرق شد، ظهور آن حال بر وی کمتر میشود و او در حالتی که غایب است، حاضر به نظر میرسد. و در حالتی که در سیر و حرکت است، ایستاده به نظر میرسد.
فصل چهاردهم-اشاره
شاید این آشنایی و شناسایی تا این حد فقط گاهگاهی برای او میسر میشده است. سپس تدریجاً به گونهای شده که هر وقت بخواهد برای او میسر و فراهم است.
فصل پانزدهم-اشاره
سپس این رتبه پیش میرود و کارش به خواست او متوقف نمیگردد بلکه هر چیز که ملاحظه میکند چیز دیگری را در آن میبیند، هر چند این ملاحظه او برای عبرت نباشد. و پس از جهان دروغین به جهان راستین بالا میرود و در آن حال استقرار مییابد، در حالی که بیخبران در پیرامونش گرد آمدهاند.
فصل شانزدهم-اشاره
وقتی که ریاضت به نیل تبدیل شد، درون او آیینۀ جلا دادهشدهای میگردد که رو به سوی حق است و لذات عالی بر او فرو میریزند. و او به خودی خود شادمان است، زیرا حق در خود او هست. و او نظری به خق و نظری به خود دارد و هنوز مردد است.
فصل هفدهم-اشاره
سپس از خود غافل میشود و فقط آستان حق را میبیند. و اگر خود را ببیند، از جهت آن است که ملاحظه کننده و بیننده است نه از جهت آنکه آرایشی دارد. و در اینجا وصول تحقق مییابد.
فصل هجدهم-تنبیه
توجه به آنچه که از آن اجتناب و تنزه حاصل شده، خود نوعی اشتغال به غیر حق است. و توجه به آنچه که پیروی و اطاعت از نفس است، عجز و ناتوانی است. و بالیدن به آرایش خود از آن لحاط که خود است، هرچند که به سبب خق باشد گمراهی و سرگردانی است. و روی آوردن با تمام وجود به حق رهایی و رستگاری است.
فصل نوزدهم-اشاره
عرفان از تفریق (جداساری ذات از شواغل)، نفض (تکانیدن و دست برافشاندن بر آثار آن شواغل)، ترک (رها کردن همه چیز) و رفض (در گذشتن) آغاز میشود؛ و در جمع عمق پیدا میکند که عبارت است از جمع شدن صفات برای ذات مرید صادق، و به واحد ختم میشود و آنگاه ماندن و ایستادن است.
فصل بیستم- اشاره
هر کس عرفان را برای خاطر عرفان برگزیند به دومی قائل شده است. و هر کس عرفان را بیابد به گونهای که گویی آن را نیافته بلکه معروف و حق را یافته است، او در اقیانوس وصول غوطهور است. در اینجا درجاتی است که کمتر از درجات ماقبل نیست. ما در اینجا به اختصار بسنده کردیم؛ زیرا سخن از فهم آنها عاجز و عبارت از شرح آنها ناتوان است. و جز خیال چیز دیگری نمیتواند پرده از آنها بردارد. هر کس میخواهد آنها را بشناسد باید به تدریج پیش رود تا از اهل مشاهده و دیدار گردد، نه اهل مشافهه و گفتار، و از واصلین به عین باشد نه از شنوندگان اثر و نشانه.
فصل بیست و یکم-تنبیه
عارف گشادهرو و خوشبرخورد و خندان است. در تواضع و فروتنی کودکان و خردسالان را همچون بزرگسالان محترم میشمارد، از گمان همچون آدم مشهور با گشادهرویی استقبال میکند. چگونه گشادهرو نباشد در حالتی که او به حق مسرور و شاد است و در هر چیزی خدا را میبیند؟ و چگونه برابر نداند در حالتی که همگان در نزد او شبیه اهل رحمتند که به باطل اشتغال ورزیدهاند؟
فصل بیست و دوم-تنبیه
عارف حالاتی دارد که با آنها آهستهترین صداها را تحمل نمیکند، تا چه رسد به سایر شواغل بازدارنده؛ و این در اوقاتی است که درون و سرّ او به سوی حق برکنده شده است، و آنگاه حجابی از خود یا از حرکت سرّ و درون خود پیش از وصول یا از هر چیزی بریده و به حق مشغول است و یا به خاطر وسعت نیرو، هر دو جانب را در خود گنجانده است و همچنین هنگام انصراف در لباس بزرگواری، با بهجت خویش گشادهروترین آفریده خداست.
فصل بیست و سوم- تنبیه
عارف به دنبال جستوجو و کسب خبر نیست، و هنگام مشاهده منکر و امر ناخوشایند خسم بر وی مستولی نمیشود، چنانچه رحمت بر وی دست دهد؛ زیرا او سرّ خدا را در قدر با دیده بصیرت مشاهده میکند. و وقتی امر به معروف میکند با مدارا و نصیحت ابراز میکند نه با سختگیری و نکوهش. و هر گاه معروف بزرگ باشد به نااهل از روی غیرت بازگو نمیکند.
فصل بیست و چهار-تنبیه
عارف دلیر است و چگونه نباشد و حال آنکه او از مرگ نمیهراسد؟ عارف بخشنده است و چگونه بخشنده نباشد که او از محبت باطل و نعیم دنیا به دور است؟ او از گناهان در میگذرد و چگونه نگذرد که او بزرگتر از آن است که ذلت و خواری بشری او را از جای بهدر برد؟ او کینهها را فراموش میکند و چگونه کینهها را فراموش نکند، زیرا یاد او مشغول به حق است.
فصل بیست و پنجم-تنبیه
همتهای عارفان مختلف است و این اختلاف بر حسب اختلاف خواطر آنان است. و این به حکم آن است که امور عبرتانگیز نزد آنان متفاوت است. بسا که نزد عارف زندگی سخت و خوشگذرانی یکسان است و بسا که او زندگی دشوار را برگزیند. و همچنین گاهی بوی ناخوش و خوش برای او برابر باشد و گاهی بوی بد را بر عطر ترجیح میدهد. و این زمانی است که خاطر او متوجه حقیر شمردن غیر حق باشد. و گاهی به آرایش گراید و از هر چیز بهترینش را برگزیندو ناقص و کمبها را ناخوش دارد. و این زمانی است که به عادت مصاحبت احوال ظاهری توجه کند. و او از هر چیزی روشنی و خیرهکنندگی و جلوه آن را میجوید؛ چه آن را بهره بیشتری از عنایت نخستین است و به معشوق مانندتر و نزدیکتر از چیزهایی است که به هوا و هوس به آنها تقرب میجوید. و این در مورد دو عارف فرق میکند و گاهی در مورد یک عارف بر حسب دو وقت اختلاف دارد.
فصل بیست و ششم-تنبیه
گاهی عارف از چیزی که به وسیله آن به سوی خدا تقرب جسته میشود غفلت دارد، پس او از هر چیزی غافل است و در حکم کسی است که تکلیف ندارد. و چگونه مکلف باشد در صورتی که تلکیف برای کسی است که تکلیف را تعقل میکند؟ آن هم در همان حال تعقل و آگاهی از تکلیف؛ و نیز تکلیف برای کسی است که خود گناهکارانه باعث ترک تکلیف بشود، هرچند که تکلیف را تعقل نکند.
فصل بیست و هفتم-تنبیه
آستان حق والاتر از آن است که هر رهگذری بر آن وارد شود یا هر کسی از آن آگاه گردد مگر یک نفر بعد از نفر دیگر. از این رو، آنچه در این فن گنجانده شده است برای آدم ناوارد و نادان خندهدار مینماید و به نظر اهل تحصیل و اهل حق درس عبرت است. پس هر کس این را میشنود و آن را نمیپسندد خود را ملامت میکند که شاید شایسته آن نیست و هر کس لایق چیزی است که برای آن آفریده شده است.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟