موتوری که پارکینج نرفت

سپتامبر 18, 2011

دو پلیس و چند سرباز بودند و یک نیسان که به دمش یک گاری بزرگ آهنی وصل بود -اسمش را نمی‎دانم-. موتورها را می‎گرفتند و اگر صاحبش شانس نداشت می‎انداختنش توی این گاری بزرگ آهنی. راننده‎ی نیسان بی‎حوصله بود و سیگار می‎کشید. هر موتور و سوارش انگار مجرمانی بالفطره بودند که جرمش را سوار می‎کرد و مجازاتش را مرکب می‎دید. میان ده دوازده موتوری که از چراغ سرخ دم غروب روزهای آخر پاییز رد شدند، چشم پلیس‎ها و سربازهاشان پی موتور یاماها صد زواردرفته‎ای بود که سوارش کلاه نداشت و خودش چراغ جلو. انگار شیر گرسنه خشمگین غرش می‎کرد و می‎تازاند.

وقتی تابلویِ سرخ و سفید شبیه راکت پلیس توی آسمان بالا می‎رفت و پایین، سوار یاماها صد راند سمت پلیس‎ها، آرام شد و ایستاد و لبخند زد و سلام کرد. سرباز دوید و کلید موتور را کشید بیرون. سوار نه گواهی‎نامه داشت، نه اعتراض. آرام به پلیس گفت شوما اینو نمی برید پارکینج. عمداً گفت ج. پلیس براندازش کرد. گفت شما؟ سوار گفت من. پلیس گفت ما قانونو اجرا می‎کنیم. جواب داد شما این کارو نمی کنید. سوار همان تبسمش را داشت. پلیس انگار ناظم دوران راهنمائی‎مان باشد، عربده کشید: سرباز! این قوطیو بندا تو نیسون. گفت نیسون.

سربازها یاماها صد را کشیدند سمت گاری. سوار خندید. گفت ای بره او تو نم‎یات بیرون. بِذ دم آخری مَ ازش وداع کنم. گفت وداع. سربازها دوره‎اش کردند. دو پلیس هم. راننده دود سیگار را انگار قورت داد. سوئیچ دست سرباز بلندقدتر بود. سوار یاماها را بغل کرد. خواباندش زمین. در باکش را باز کرد. بنزینش ریخت. دست کرد توی جیب کتش. کبریت زد. یاماها زبانه کشید. غرید. آتش شد. سربازها، پلیس‎ها رفتند عقب. سوار لبخند زد. گفت حالا که نرفت او تو، بیایت با آتیشش خُ‎تونُ گرم کنیت.

واقعی، سر میدان نوِ قم

دُم:

من همیشه این سوار را تحسین می‎کنم، نمی‎دانم چرا. انگار چیزی داشت که آدم‎هایی که از آن‎جا رد می‎شدند، نداشتند. چیزی که من هم نفهمیدم، تنها تحسینش کردم. 

 

منبع عکس

10 پاسخ to “موتوری که پارکینج نرفت”

  1. نوبادی Says:

    خاطره ی فراموش نشدنی و آدم فراموش نشدنی ای بوده. قشنگ هم نوشتیش.

    لایک

  2. نوبادی Says:

    این همون موتوره ست؟

    لایک

  3. نوبادی Says:

    منبع دو نقطه عکس!؟ این دیگه چه جور منبعیه؟ فکر کردم منبع عکس دو نقطه باشه و بقیه ش جا مونده باشه.
    ممنون برای جواب

    لایک


  4. هوالحق
    سلام
    خیلی وقت است تو بوشهر از این‌کارها می‌شود و خودمون هم می‌دانیم تقصیر خودمونه ولی هیچ تغییری در رفتار پیدا نمی‌شه.
    در بوشهر پسرها 8 سالگی دوچرخه می‌رانند و 12 سالگی هم موتور و 18 سالگی گواهی‌نامه می‌دهند.
    یاحق

    لایک


  5. بسی جذاب و جالبناک بود.

    لایک


  6. نوشتم در وبلاگم از بلاگ تا افلاک را…
    بخوانیدش بد نیست!
    شاید گفتنی های شما شنیدنی تر باشد.

    لایک

  7. سعیده Says:

    آفرین ب جسارتش

    لایک


بیان دیدگاه