من نباید رأی میآوردم. باید حسن رأی میآورد و مبصر میشد. آن معلم دوستداشتنی، پسر خان بزرگ بویراحمد، همان اول مهر مستبدانه و مهربانانه ژست دموکراسی به خودش گرفت. اولین سرمشق کلاس خط، اسم خودش بود که با قلم درشت نوشت. خوشخطترین معلممان بود و اعتراف میکنم بهترین. مادر حسن سفارش پسرش را کرده بود. من نباید باز مبصر میشدم. همهی انتخابات مبصری را من برده بودم، امروز هم میبردم.
معلم گفت شیوهی نویی برای انتخاب مبصر دارم. پنج نفر نامزد میشوند و هر کس میتواند به هر پنج نفر رأی دهد، ولی یک نفر انتخاب میشود. حسن باید مبصر کلاس میشد و من باید شکست میخوردم و معلم کلاس سوم ابتدائی باید راهی برای تقلب میجست.
رأیها که خوانده میشد، من میدانستم باید شکست بخورم، اما یکی از خوشآیندترین ثانیههای زندگیام میگذشت. بسیاری از همکلاسیها، به جای اینکه به پنج نفر رأی دهند، پنج بار اسم من را نوشته بودند. شیرینترین شکست تاریخ بود.
مارس 29, 2011 در 4:51 ق.ظ.
سلام.بسیار ممنون از گذاشتن فایل های صوتی استاد ملکیان.من کلی دعاتون کردم.امیدوارم که به جواب بسیاری از سوالاتون برسید.
لایکلایک