برای بازی وبلاگی اعتماد: از دفتر خاطرات یک ملامتی

مارس 11, 2011

یا حبیب من لا حبیب له

13 صفر 1432

حضور حضرت باری؛

محبوب ازلی و نازنین ابدی من.

مثل همیشه، اینجا نوشتن‌م نیازی به سلام و وداع ندارد؛ می‌دانی.

حالا شب است، مردمان کوچه و بازار هرکدام به خانه و کاشانهٔ خود، در بر دل‌آرام خود خفته‌اند و آرام گرفته‌اند. من اما آرامشی برای دل‌م جز تو ندارم.

خودت می‌دانی که چقدر برای من سخت است، چه اندازه ناگوار است؛ گناه‌کاری، معصیت، طغیان، یاغی‌گری. حالیا چاره‌ای نیست انگار. آن‌قدر این عشق برایم عزیز است که نخواهم گذاشت احدی از بندگان‌ت بویی برند. همه‌اش برای توست، برای محبت توست.

ای کاش می‌شد…

نه؛‌ من برای خودم از تو چیزی نمی‌خواهم. فقط بگذار تا این عشق پنهان بماند.

عزیز من! بگذار مرا و گناه‌کاری‌ام را سرزنش کنند، بگذار مرا بدسگال و شوم‌طینت بدانند، بگذار مرا بد بشمارند. تنها نگذار این دوستی را کشف کنند… من تو را می‌خواهم.

در دل‌م درد زیاد است…

اما خدای من! ای عزیزتر از هرچه در این دنیای من!

مرهم زخم‌ گناه‌کاری روزهای من بر روح من، این شب‌هاست. این شب‌ها که هرکس به بر محبوب خود آرمیده‌ است؛ و من، به آغوش تو پناه می‌آورم و تا صبح این‌جا می‌نویسم: دوستت دارم…

 

درویش مرحمتی کرد و مرا بر پوستین‌ش نشاند و من آن‌چه را برای خود می‌خواستم برایش نگاشتم. سید نیز در سیاههٔ من عاشقانه‌ای رقم زده است: بازی با خیالت.

امضا: شق‌القلم


4 پاسخ to “برای بازی وبلاگی اعتماد: از دفتر خاطرات یک ملامتی”


  1. […] گذاشتن برای خواننده خوب نیست. پس می‌گویم اگر اینجا را اول بخوانید، بهتر است. دعوت شده‌ام به یک بازی. باید […]

    لایک


  2. سلام بزرگوار

    سال نو شما مبارک و امید که سال پر از موفقیتی داشته باشید.

    در پناه خدا باشید
    یا زهرا

    لایک


  3. […] بر پوست پلنگ بازی با خیالت را برای شق القلم و شق القلم از دفتر خاطرات یک ملامتی را برای […]

    لایک


بیان دیدگاه