از حزب الله تا حزب لا

فوریه 27, 2011

خیلی وقت است تصمیم دارم از خودم دفاع نکنم. شاید بیش از ده سال. مثل همه‌ی کارهای خوبی که می‌دانیم و نمی‌کنیم، این هم نشد. همیشه پس از دفاع کردن از خود، چه دشنام یک راننده تاکسی بی‌حواس باشد، چه انتقاد یک دوست خیرخواه، خودم را ملامت می‌کنم. ملامتی که باز باید تکرار شود و باز آن تصمیم در محاق بماند. پس از نوشتن این کلمات دوباره نفس ملامت‌گر بر لایه‌های ذهن چیره می‌شود. حتی در تک‌تک لمس دکمه‌های صفحه کلید ملامت‌هایش را حس می‌کنم.

من زمانی عضوی از جماعت موسوم به حزب الله بودم. طومارهای تحصن هفتاد و هشت را خطاب به سید محمد خاتمی من نوشتم. خط خوبی داشتم. مثل همه‌ی آن‌ها فکر می‌کردم. بهتر بگویم دیگران برایم فکر می‌کردند. مطمئناً هیچ‌گاه در ذهن خودم تحلیل نمی‌کردم آیا هجوم به دفتر و خانه‌ی مرحوم آیت الله منتظری و آیت الله آذری قمی درست است یا نه. دیگران به جای من فکر می‌کردند و من با اعتمادی که به‌شان داشتم، می‌پذیرفتم.

رنج بزرگی است استضعاف عقلی دیگران و فهماندن یک سخن به جاهل. مجبورم چند جمله‌ی اعتراضیه برای مستضعفین عقلی بنویسم که در وقتی که باید بفهمند، فصل اخیر انسانیت‌شان ناپیدا می‌شود و سد شگفتی که از جمله‌ای که فقط آبستن معنای ساده‌ای است، معانی‌ای استخراج می‌کنند که روان گوینده بی‌خبر است. آهای جماعت مستضعف عقلی! عاجزانه خواهشمندم از کلماتم ماهی‌گیری نکنید، زیرا این نویسنده جز معنای ظاهری چیزی اراده نکرده است. منظورم این بود که من درباره رفتار – درست یا اشتباه- مرحوم منتظری چیزی نگفتم و شما از آن جمله‌ی بالا رابطه با باند مهدی هاشمی و سرویس‌های جاسوسی را استخراج نکن.

من با جماعت حزب الله دوست بوده‌ام، زندگی کرده‌ام و بهترین دوست‌های گذشته و اینکم هستند. من با این‌که حامی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ماندم و حتی بالاتر، در هیچ انتخابی به هیچ اصلاح‌طلبی رای ندادم، اما در فکر سیاست‌زده‌ام از اینان جدا شدم. پیش از‌آن‌که من یک حزب اللهی باشم، یک انسان بودم و یک مسلمان. انسانی که احساس داشت، می‌دانست خوب و بد چیست و مسلمانی که طلبه بود. چه اتفاقی افتاد که من راهم را جدا کردم.

تعریف من از حزب الله متفاوت بود از تعریف حاکم بر این جماعت. همه‌ی حزب الله یک گونه فکر نمی‌کنند، اما آن تعریفی که متاسفانه رایج شده است و شیوع یافته است و سد افسوس  این تعریف غلط نما و چهره‌ی حزب الله شده است، تعریفی است که اخلاق و دین را در ساحت سیاست تعلیق می‌کند. حتی شاید اکثر حزب الله این گونه نباشد، اما نمی‌دانم چرا این نما چیره شده است. یک تفکر به آسانی فرو نمی‌ریزد، یک اشکال و دو اشکال و ده اشکال سامان یک اندیشه را ویران نمی‌کند. اما آن‌گاه که پرسش‌های بی‌پاسخ در پستوی ذهن انباشته شد و تردیدهای ریزریز انبار شدند و مشکلات به معضلات مبدل شدند، بنای اندیشه و فکر از هم می‌پاشد.

نمی‌توان رفتار عضوی از یک گروه را به نام آن گروه نوشت، اما وقتی که این رفتار، به روش آن گروه مبدل شود و از فاعلان حمایت شود دیگر یک رفتار شخصی نیست، رفتاری است که از یک اندیشه سرچشمه می‌گیرد. اگر بهم ریختن جلسات اصلاح‌طلبان فقط در یکی دو جا اتفاق می‌افتاد، نمی‌توانستیم این بی‌اخلاقی را به این جماعت نسبت دهیم، ولی وقتی در هر جا هر جلسه‌ی عمومی بود احتمال خشونت این جماعت بود و بسیار هم اتفاق می‌افتاد، به این معناست که این جماعت در تفکر خود به خود اجازه می‌دهند که چنین کنند. بگذارید از دوستان حزب اللهی اصیل که نام‌شان به یغما رفته است، عذرخواهی کنم و عفو بطلبم. کسانی که بسیارشان را می‌شناسم و دوست دارم و خالصانه خادم انقلاب‌اند و هیچ سهمی نخواسته‌اند و نبرده‌اند. من این جماعت  را حزب الله می‎دانم و آن یکی  جماعت که اخلاق و ایمان را در ساحت سیاست تعطیل می‌کنند، حزب لا می‌نامم و از این‌که در سطور قبل چنین نگفتم باز خواستار عفوم. از این جهت حزب لا می‌گویم؛ زیرا شعارشان و رفتارشان «لا اخلاق لا ایمان در وادی سیاست» است. من از این دسته جدا شده‌ام. جدا شدن از یکی ملازم پیوستن به دیگری نیست. همیشه راه‌های سوم و چهارمی هم هست. اگر تعریف حزب الله موافق انقلاب با پایبندی به دین و اخلاق و قانون است، من هستم.

چرا باید از این دسته‌ی «لا» رنج برد و در برابرشان فریاد زد. من دو بچه دارم. یک پسر، یک دختر، برای ایمان‌شان می‌ترسم. من بسیار کم دعا می‌کنم و چیزی از خدا می‌خواهم. –البته این خوب نیست- اما بارها و بارها برای ایمان دختر و پسرم در آستان خدا گریسته‌ام. می‌ترسم. این جماعت راه‌زنان ایمان‌اند. «کردار اهل صومعه‌ام کرد می‌پرست». دشنام‌گویی‌هاشان و خلخال کشیدن از پای زنان را به اسم دین و خدا و انقلاب می‌نویسند. دیگران انسان‌اند. انسان‌هایی که اشتباه می‌کنند و برداشت‌های خطا می‌کنند. اگر چه اشتباه است، ولی طبیعی است که از بدکرداری افراد منتسب به دین با نام دین، انزجار و تنفر از دین و ایمان حاصل شود. بگذارید رازی برای‌تان بگویم. من –یک انسان مثل شما- در یک روز تابستانی در جوار حرم امام رئوف به خدای آسمان‌ها تردید کردم، به خاطر یکی از همین جماعت که از قضای روزگار چند متر پارچه بر سر حمل می‌کرد و می‌کند. من توانستم از آن تردید، بزرگ‌ترین گناه عمرم، گذر کنم. من طلبه بودم و درس خوانده بودم و آن‌قدر خوبی‌ها از متدینان دیده بودم که بتوانم از تردیدها گذر کنم، اما…. . من برای ایمان بچه‌هایم می‌ترسم. برای ایمان دیگران می‌ترسم. خدا به ایمان ما نیاز ندارد « گر جمله كائنات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد»، اما انسان به ایمان به خدا نیاز دارد.

آهِ بیش‌تر باید کشید، وقتی این جماعت اعمال خود را مستدل می‌کنند و برایش فلسفه می‌بافند. وقتی یکی از همین جماعت دوست دیگری را به خاطر نقد کوچکی حرام‌زاده خوانده بود و دوستانش برایش کف زدند- مانند مادری که بچه‌ی‌ تازه زبان باز کرده‌اش فحش می‌گوید و مادر می‌گوید قربان زبان و لبانت- و کسی محترمانه در جوابش نوشت :آقای ما علی  ابن ابی طالب دوست نداشت شیعیان دشنام‌گو باشند، همان فحاشِ وبلاگ‎دار که پای منبر مداحی هتاک رشد یافته بود در فلسفه‌بافی‌ای شگفت گفت بزرگ‌ترین سوره‌ی قرآن هم بقره است و بقره یعنی گاو و گاو فحش است. چه جایزه‌ها که به حلقوم این فرد نریختند. جای ناراحتی دارد که من و دیگران به جای مبارزه با کفر، باید خودی‌نماها را مهار کنیم و به جای ترس از شبهات الحاد، از کردار متدین‌نماها بترسیم. «این دود بین که نامه‌ی من شد سیاه از او».

از خطرات بزرگ این دسته لائیه، براندازی اخلاقی است. براندازی اخلاقی خودی. انقلاب ما زمستان‌های سختی و گردنه‌های صعبی را گذرانده است. تند انقلاب‌های –مثل فست فود- تونس و مصر و لیبی و… و سقوط حکومت‌هاشان یک اشتراک داشت، کسی برای حکومت سینه نمی‌زد و هر فریادی بود علیه حکومت بود. این بزرگ‌ترین تفاوت تندانقلاب‌های شمال آفریقا با جنبش سبز ایران بود. در ایران جنبش سبز پیش از آن‌که در برابر حکومت باشد، باید از خاک‎ریزهای بزرگ و پر نیروهای مردمی حامی حکومت بگذرد. خاک‎ریزهایی که در شمال آفریقا نبود. حکومتی که طرفداران مستحکم مردمی داشته باشد، سقوط نمی‌کند. براندازی اخلاقی ریزش نیروها و خالی شدن خاک‌ریزها را در پی دارد. ما با انسان مواجه‌ایم. انسان آن‌گاه که بداخلاقی و بی‌دینی و پرده‌دری و بی‌ناموسی گروهی را ببیند، اگر هنوز انسان باشد منزجر می‌شود. همه‌ی انسان‌ها نمی‌توانند در تحلیل ذهنی‌شان «کردار اهل صومعه » را از «طریقت» جدا کنند و به جای انزجار از متدین‌نماها از دین منزجر می‌شوند؛ زیرا اینان به نام دین و به نام خدا جنایت می‌کنند. من خود به چشم خویشتن دوستان بسیاری را دیده‌ام که خود را از زیر سایه‌ی پرچم انقلاب بیرون کشیده‌اند و سکوت گزیده‌اند و به جبهه‌ی مخالف هم نپیوسته‌اند و من نام‌شان را نهاده‌ام جبهه‌ی سکوت. همه‌شان از کردار اهل صومعه می‌پرست شده‌اند. به خودمان دروغ نگوئیم. ریزش‌های بعد از انتخابات بسیار بوده است و عمده‌اش به خاطر رفتار این جماعت.

یکی از عمده دلائل ریزش و خمودی و در اغما رفتن جماعت سبز، همین شعار لا اخلاق لا ایمان بود. وقتی بنگاه‌های خبررسانی‌شان به دروغ و برچسب‌زنی و گاهی تهمت روی آوردند و در اعتراضات‌شان به کردارهای نکوهیده دست زدند، بسیاری از طرفداران‌شان را که انتظار اخلاق‌مداری داشتند از خود بیزار کردند و گرد خود را خالی کردند. جماعتی که اینک ساکت‌اند. جماعت سکوت، جماعت خاکستری مهم‌ترین مخاطب این اتفاقات است. خیلی کم اتفاق می‌افتد که یک سبز آبی شود و یک آبی قرمز و یک قرمز زرد. مخاطب رفتار سبزها و جماعت لائیه دسته‌ی مخالف نیست، این جماعت سکوت است. جماعت سکوتی که از رانندگان تاکسی و شاطران نانواهای سنگگ و رفتگر تا سیاست‌مداران ساکت و تحصیل‌کردگان بی‌طرف را تشکیل می‌دهد. این جماعت انسان‌ند. می‌بینند و می‌شنوند و تحلیل می‌کنند و می‌دانند خوب چیست و بد چیست. اینان رفتارهای مخالف و موافق را می‌بینند و ته ذهن‌شان تحلیل می‌کنند. حتی شاید به روی خودشان نیاورند، حتی شاید حواس‌شان نباشد که تحلیل می‌کنند. مطمئن باشید مهم‌ترین ملاک این دسته از انسان‌های ساکت، انسانیت است. و انسانیت بدون اخلاق نمی‌شود.

پیش از این گفته بودم – در این جمله انگار نوعی خودبرتربینی خوش‌آیند است- اگر به بازسازی اخلاقی و نوسازی اخلاقی چهره‌ی نظام رو نیاوریم و بگذاریم سایه‌ی بی‌اخلاقی این جماعت که اینک جیک جیک مستان‌شان بلند است بر سپیدی انقلاب ماندگار باشد، در زمستانی که دیگر یاوری نخواهیم داشت، شکست خواهیم خورد. زمستانی که شاید بیست سال بعد باشد شاید ده سال بعد. دوباره تإکید می‌کنم از این کلمات و از سفیدی صفحه و احتمالاً از پریدن کلاغ سر تیر چراغ برق خیابان وقتی که هم‌زمان با خواندن این کلمات شده است، هم‌پیالگی با موساد و سیا و دیدار با جورج سوروس و غیره را نفهمید. این کلمات فقط باردار ظاهرشان‌اند. این کلمات نوعی دفاع از خود بود، در برابر آن مستضعفان عقلی که از انتقاد من به بی‌اخلاقی‌شان هم‌دستی با مخالفین را فهم کردند. بعد از این دفاع از خویش دوباره خودم را ملامت می‌کنم.

پ.ن:
آیه‎ی شریفه بیست و دو سوره مجادله را بخوانید
1. اینها را بخوانید:
خودی و ناخودی یک و دو
شمعی برای پروانه‏های نوری‎زاد / البته با ذکر این نکته که نوری‎زاد پس از فروپاشی اندیشه‎اش دچار مغالطه‎ی یا این یا آن شد.
ادب در برابر مخالف
رزمندهای که به دشمن گرا می‎داد
سخنی تلخ با جماعت حزب الله
حزب الله و حزب لا

2. همیشه راه توبه باز است. «بابک مفتوح للطاعین و العاصین»
3. به امید تعالی انسانی در انقلاب اسلامی
4. عمداً صد را سد نوشتم.

14 پاسخ to “از حزب الله تا حزب لا”

  1. دوست Says:

    تلخ و غم انگیز بود. به تلخی و غم انگیزی واقعیت موجود. متاسفم. امیدوارم تجربه های تلخ برایتان بیشتر نشود ولی بیشتر فکر کنید و بیشتر از تجربه های پیشینیان استفاده کنید. چشم های دیگران را گاهی عاریت گرفته و با آن چشم ها هم ببینید.
    بسیاری از شما، حامیان اخلاقمند راست گراها یا اصول گراها یا هر چه که اسمشان هست، پس از انتخابات و مواجهه با بی اخلاقی عریان از جانب جناح خودی به فکر فرو رفتید شوکه شدید و حرفتان نیامد. همانطور که گفتی سر به سکوت نهادید. ولی برای آنها که بی اخلاقی ایشان را چشیده بودند و شناسایی کرده بودند هیچ چیز شوکه کننده ای نداشت. درویش عزیز، بی اخلاقانی که از آنان تبری می جویید گروهی مدافعان نظام محبوب شما نیستند اینها خود نظام محبوب شما هستند که به دفاع از خویش مشغول است. ذات حکومت در حال حاضر، اراذل و اوباشی ست. خیلی سال است که اینان به همین روش مشغولند فقط الآن قدرت مطلقن در انحصار خودشان است. بهتر بود به یکدستی نظام اصرار نمیکردید. ظرفیتش را نداشت. من نمیدانم چرا رهبری از میان آن همه همراهان و پیروانش به تقویت و حمایت رذل ترین گروهشان پرداخت. شما سکوت نکنید. شما بگویید. ما را که حساب آدم نکردند اگر شما هنوز در دایره خودی ها جای دارید لااقل شما بگویید و نهی از منکر کنید.

    لایک

  2. علی آقا Says:

    تازه شدی مثل پارسال نوری زاد. دلسوز و صریح… امیدوارم به جایی نرسی که دریغت آید آینه داری در محله کوران…

    لایک

  3. س الف Says:

    سلام برادر بزرگتر و دوست بزرگوار من
    نوشته شما حرف دل من بود که سال های کودکی و نوجوانی خود را زیر اسم بچه حزب اللهی زندگی کرده ام و همیشه بر خود می بالیدم. امروز این دفاعیه درد دل من و امثال من هم بود و بسیار سپاسگزارم. نوشته شما را در یکی از وبسایت های اصولگرا به طور خلاصه دیدم با ارجاع به متن اصلی. من هم مانند شما هرگز در زندگی ام به هیچ کاندیدای اصولگرائی رای نداده ام و هرگز در حقانیت انقلاب اسلامی شکی نکرده ام اما چرا آرمان ها و افتخارات و هویت ما اینطور به تمسخر گرفته شد؟

    لایک

  4. یک نفر Says:

    بشین سر جات بابا. همین مونده که امثال آدمهایی مثل شما برای انقلاب و حزب الله
    دلسوزی کنند.

    لایک

  5. دلسوز Says:

    حضرت علی(ع) تو نامه ای که به عثمان نوشته، سلطانی که دربار فاسد داره رو به شخصی تشبیه کرده که آب تو گلوش گیر کرده.
    کسی که تکه غذا یا استخون تو گلوش گیر کنه با خوردن آب راه گلوش بازمیشه ولی کسی آب تو گلوش گیرکرده باشه هیچ راه نجاتی نداره..
    دلم واسه انقلابمون میسوزه…

    لایک

  6. مستور Says:

    به ما حق بده که به راحتی این نوشتار را قبول نکنیم
    در صورت صحت این مطالب اعتراف می کنم که خوشحال شدم نه به واسطه ی این که یک نفر از جبهه ی کج اخلاقان و کج دینان کم شد بلکه به علت اطمینان از زنده بودن فطرت مردم، خوشحالم که هنوز هم جوانمردی سکه ی رایج است.
    علی یارتون

    لایک

    • مریم حیدری Says:

      جناب مستور چرا باور نمی کنید؟ چه دلیلی داره که ایشون بیان و اینجا دروغ بنویسن؟ اون هم دروغ در مورد همچین موضوع جدی و مهمی. الان که حزب اللهی های تندرو یا به قل ایشون حزب لا در قدرت هستن و دارن برای خودشون می تازونن. اگر کسی به دروغ بخواد خودش رو به این افراطی ها بچسبونه می تونه قابل قبول باشه اما ایشون داره اعلام برائت می کنه و اگر شما دقیقا بشناسیدشون می فهمین که این کار چه قدر می تونه براشون خطرناک باشه. من که باور کردم این دفاعیه رو و کلی هم باهاش حال کردم. یکی از دوستانم که اتفاقا اون هم مثل ایشون از حرب اللهی هایی هست که راهش رو جدا کرده بهم پیشنهاد کرد این متن رو بخونم منم خوندم و خوشحال شدم که به قول شما «هنوز هم جوانمردی سکه رایج است».

      لایک


  7. […] از حزب الله تا حزب لا » درویشی نشسته بر پوست پلنگ من زمانی عضوی از جماعت موسوم به حزب الله بودم. طومارهای تحصن هفتاد و هشت را خطاب به سید محمد خاتمی من نوشتم. خط خوبی داشتم. مثل همه‌ی آن‌ها فکر می‌کردم. بهتر بگویم دیگران برایم فکر می‌کردند. مطمئناً هیچ‌گاه در ذهن خودم تحلیل نمی‌کردم آیا هجوم به دفتر و خانه‌ی مرحوم آیت الله منتظری و آیت الله آذری قمی درست است یا نه. دیگران به جای من فکر می‌کردند و من با اعتمادی که به‌شان داشتم، می‌پذیرفتم. […]

    لایک

  8. ايرج Says:

    از عاشوراي 88 تا زمان نوشته شدن اين متن بيش از يك سال فاصله است. گيرنده هاي اخلاقي شما هميشه اينقدر كند عمل مي كنند؟! يا اين كه كشتن مردم به سبك عبيدالله زياد و مركب راندن بر جنازه هاي ايشان به روش عمر سعد هيچ اثري بر ذهن اخلاقگراي شما نداشت؟!

    لایک

  9. حسام Says:

    سلام سامایِ عزیز!
    متنِ صادقانه و دلسوزانه‌ات شادم کرد
    حرفِ حق زدی برادر. حق با تو باشد ان‌شاءالله
    و متأسفم که در برخی کامنت‌ها با برخی مقایسه شدی و برچسب خوردی. متأسفم که تو را هم‌سنگِ کسانی کردند نه صداقتِ تو، و نه دلسوزیِ تو و نه دانشِ و وقوفِ تو بر مسئله را دارند.
    ممنونم

    لایک

    • ساما Says:

      سلام بر حسام
      یک قاعده هست توی جهان، توی زندگی. اینکه حرف دیگران واقعیت را عوض نمی کند. مهم نیست. خیلی از حرف ها جز رنج زبان و ایجاد صدا هیچ چیز دیگر نیست.
      ممنون از مهربانی ات

      لایک


برای حسام پاسخی بگذارید لغو پاسخ