خون خورشید
میچکد
روی گونههای برفینت
گیسوانِ بهم بافتهی افتادهات
شعاعهای آفتابِ در زنجیر است
چه مقارنهای است
میان تیغ مژگان وکمان ابروانت
باز
چشمان ستیزهجویت
فتنهها به سر دارد
پس از این ستیز سخت سرخ
کمی آغوشت آرزوست
انگارهای فقط انگار
خون خورشید
میچکد
روی گونههای برفینت
گیسوانِ بهم بافتهی افتادهات
شعاعهای آفتابِ در زنجیر است
چه مقارنهای است
میان تیغ مژگان وکمان ابروانت
باز
چشمان ستیزهجویت
فتنهها به سر دارد
پس از این ستیز سخت سرخ
کمی آغوشت آرزوست
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟