و خدا پاسخ گفت
” من چیزی میدانم، شما نمیدانید.”
.
و مردی فتاده به هامون خون
زیرلب میگفت
“رضا برضاک”
و سر به زیر انداختند
و سر فرود آوردند
همهی فرشتگان
حتی ابلیس.
انگارهای فقط انگار
و خدا پاسخ گفت
” من چیزی میدانم، شما نمیدانید.”
.
و مردی فتاده به هامون خون
زیرلب میگفت
“رضا برضاک”
و سر به زیر انداختند
و سر فرود آوردند
همهی فرشتگان
حتی ابلیس.
This entry was posted on دسامبر 11, 2010 در 7:47 ق.ظ. and is filed under مناجات, شعر.
Tags: کربلا, شعر عاشورا, عاشورا
دسامبر 11, 2010 در 9:57 ب.ظ.
بسیار خوب
سپاس
لایکلایک