صفر: کسی که نه اندیشمند دینی است، نه سخنش جایگاه والایی دارد سخن از مکتب ایرانی اسلام رانده است. سزاوار سخنان چنین کسی نشنیدن آن و پشت گوش انداختن است. آن کلامی شایستهی نقد یا قبول است که از خاستگاهِ ارجمند معرفتی آمده باشد. سخنانی که آبستن هیچ معنایی درخور نیست و تهی از تکیهگاه آگاهی است، جز آزردن قوهی سمعیه هیچ ندارند. اما سیاسیون از هیچ، هایوهویی میسازند و اذهان مستضعفینِ خِرد را به هیاهو میاندازند. این نوشته نقد سخنان پوچ نااندیشمندی نیست که هر از گاهی از روی نادانی، خلقی را به تکاپو میاندازد، بلکه تنها رهنمونی است برای آنانیکه این هیاهوی پوچ را شنیدهاند. تا جایی که دیدهام، دفاع حامیان و هجمهی ناقدان بوی معرفتی و رنگ آگاهیبخشی نداشته است، بلکه هایوهویی بیش نبوده است.
یک: باید دانست مراد از اسلام چیست و اسلام کدام است. چه بسا آنچه برایش سنگرداری میکنیم، غیر دین باشد. با شناخت اسلام و دین درخواهیم یافت که آیا میتوان آن را به مکاتب جغرافیایی وصف کرد یا نه. سه برداشت از اسلام متصور است:
الف: اسلام چیزی نیست جز آنچه منابعش میگویند و منابع اسلام قرآن است و سنت. یعنی هر چه قرآن گفت و سنت گفت، اسلام است و لا غیر. سنت قول و فعل و تقریر معصوم است. تقسیم مکتب شیعی و سنی هم در این است که شیعه، منبع سنت را به قول و فعل و تقریر چهارده تن بسط دهد، اما اهل سنت تنها سنت را نبوی میدانند. در هر صورت، چه طبق تشیع و چه تسنن، اسلام غیر از کتاب و سنت نیست؛ و این کتاب و سنت نمیتواند مقید به مکان خاص گردد. یعنی معنا ندارد مکتب حجاز و عراق و ایران. زیرا کتاب و سنت چه در عراق، چه در ایران، چه در جای دیگر یکی است. پس بدین معنا چیزی به نام مکتب ایرانی نداریم.
ب: مراد از اسلام، کتاب و سنت نیست، بلکه تفاسیر علما و تبیینهای اندیشمندان دینی از کتاب و سنت است. مثلاً تفسیر ابن سینا از دین. تفسیر خواجه نصیر، تفسیر اشاعره و … . طبق چنین معنایی از اسلام، میتوان آن را مقید به گروهی خاص یا مکان خاص کرد. اسلام اشعری تفسیر اشاعره از اسلام است. یا اسلام ایرانی تفسیر اندیشمندان ایران از اسلام است.
سه ایراد بر استعمال مکتب ایرانی در این معنا وارد است:
1. اگر چه طبق این معنا میتوان امکان مکتب ایرانی اسلام را تأیید کرد، اما میان امکان تا وقوع «کن» فاصله است و هر ممکنی موجود نیست. نه در تاریخ چنین مکتبی گفته شده است و نه اختلاف اندیشمندان دینی ایران در اعصار گوناگون و حتی در عصر واحد مجال به خلق چنین مکتبی میدهد. آیا تفاسیر ایرانیان پیش از صفویه که عمدتاً از اهل تسنن بودند و پس از آن که شیعی گشتند یکسان است؟ آیا برداشتهای شیعی ایرانیان از اسلام یکی است؟ چه میرزای استرآبادی اخباری و چه وحید بهبهانی اصولی هر دو شیعهی ایرانی بودند. آیا هماینک تلقی تفکیکیون از اسلام و تلقی فلاسفهی شیعی همسان است؟ برنتافتن و اعتراض علمای تفکیکی از تفسیر عرفانی سورهی حمد بود که مانع پخش آن از سیما گشت.
2. با نگاه به وجوه مختلف برداشت اندیشمندان از منابع دینی، مانند فقه و فلسفه و کلام و عرفان، هیچ یک را نمیتوان ایرانی دانست. اگر چه فقه شیعی وامدار علمای ایرانی است، اما نمیتوان آن را ایرانی دانست. فقه کنونی فقهی جواهری است و اگر چه اکثر شارحان آن ایرانی بودهاند، اما خود صاحب جواهر از اهالی عراق بود. اگر چه عمدتاً ایرانیان شیعی فلسفه در عالم اسلامی را بسط دادند، اما خاستگاه آن یونان بوده است. فلسفهی مشاء تفسیری است از مابعدالطبیعهی ارسطو. سهرودی و مکتب اشراق اگر چه در مراتب نوری و فرشتهشناسی و مباحثی دیگر ملهم از حکمت خسروانیِ ایرانی است، اما بیش از آن وامدار افلاطون است. حکمت متعالیه اگرچه کار بزرگ صدرای شیرازی است، اما امتزاج فلسفهی مشاء و اشراق و عرفان با وحی است، که هیچ یک مکاتبی ایرانی نیستند. عرفان را نیز نمیتوان مکتبی ایرانی نامید، عرفان نظری سراسر مدیون ابن عربی اندلسی است و سید حیدر آملی و صدرای شیرازی و دیگر شارحان همه شارح ابن عربیاند. با تمام این احوال مگر معرفت منطقهبردار است که آن را ایرانی و غیر ایرانی کنیم؟
3. مهمترین اشکالی که میتوان به این معنای دوم مکتب ایرانی اسلام کرد این است که تفسیر علما از اسلام، اسلام نیست. اسلام همان چیزی است که گفته شد و مقید به مرز جغرافیایی نمیشود.
ج: مراد از اسلام، افعال مؤمنین باشد. یعنی معماری مسجد گوهرشاد را که فعل استادی مؤمن و ایرانی بوده است به اسلام انتساب دهیم. این سخن چنان رسواست که نیازی به گفتهای دیگر نیست. البته نباید از نقش معرفت بر فعل غافل بود، ولی این بدین معنا نیست که فعل مساوی و عین آن باشد. احساس میشود که مراد گویندهی مکتب ایرانی اسلام این سنخ باشد. علاوه بر رسوایی سخن البته ایشان باید معین کنند که منظورشان مکتب ایرانی-کیهانیِ اسلام است یا مکتب ایرانی-ناکیهانیِ اسلام. البته با نگاهی خوشبینانهتر میتوان مراد وی را سنخ دوم دانست که اشکالاتش گفته شد.
دو: پیآمدهای بیرونی این سخن ناگوار است. اگر به نادرستی این سخن تکیه شود، انگار ناخواسته به جنگ ایران پرداختهایم، اگر چه چنین نیست. اما انگار پنداری است سوزدار. اگر ابرام بر راستی سخن کنیم تقسیم به مکتب ایرانی و سلامت آن و مکتب ناایرانی و کژی آن، هجمهی غیر را به دنبال دارد. سخنی است تنها باردار زحمت، نه معنا.
سه: بر فرض صحت تقسیم اسلام به مکتب ایرانی و ناایرانی و یگانگی مکتب ایرانی، میزان و سنجش راستی و کژی این مکتبها چیست ؟ چه چیزی برتری مکتب ایرانی را بر ناایرانی نشان میدهد؟ آیا فرد میتواند میزان باشد؟ پس هر مکتبی از دید افراد ان حق است و غیر آن ناحق. آیا خود دین سنجش است؟ این اول کلام است. زیرا هر مکتبی خود را تنها مفسر حق دین معرفی میکند.
چهار: روزی یکی از دوستان طلبه میگفت ابویشان قائل به اینند که روایات نهی از مجسمهسازی برای مبارزه با ترویج بتپرستی و شبیهسازی بت بوده است و چون امروزه چنین برداشتی از مجسمه نمیگردد، ساختن مجسمه منهی نیست و جائز است. پس از مدتی من از ایشان پرسیدم پدرشان آیتالله اند؟ گفتند خیر، کلهپزی دارند و قرار شد روزی برویم و کلهای بخوریم که هنوز محقق نشده است. سخنان این فرد در مکتب ایرانی هم سطح سخنان بابایِ کلهپزِ دوست ماست.
پینوشت:
1. من نه به باطن افراد آگاهم و نه کارآگاه نیاتم. از درون این فرد هیچ خبری ندارم. ظاهرا که انسان خوبی هستند. البته سخنانش هیچ ارزشی ندارد. این از باب نقد علمی است نه نقد فردی. چنان چه آن بابای کله پز دوست من هم آدم خوبی است. والله عالم.
2. این نوشته را -تقریر درس- که دربارهی جریان شناسی فکری معاصر از مصطفی ملکیان است بخوانید. معانی سه گانه اسلام را از این مقاله برداشته ام.
آوریل 20, 2011 در 8:07 ق.ظ.
[…] پ.ن: ایرادی بر مکتب ایرانی را خودم نوشته بودم. […]
لایکلایک