الفـ: گاهی جایگاه اجتماعی و مذهبی و سیاسی و … افراد، دیگران را به احترامی افزون وادار میسازد. این تکریم افزون همواره زادهی برتری شخصیتی صاحب مقام نیست، بلکه از خدمت به خلق و بر دوشگیری مسئولیت ناشی میشود. البته نه همیشه. علمای دینی را از آن جهت محترم میشمرند، که وظیفهی سازندگی معنوی جامعه را بر عهده دارند. روشن است که باید هر انسانی را –حتی مخالف و دشمن- احترام گذاشت. به فرمودهی امیرالمؤمنین یا هم آییناند و یا آیینهاند در آفرینش. افزون بر تکریم انسانی هر فرد، باید آنانی را که باری از خدمت به دیگران را بر دوش دارند، احترامی نو نهاد.
بـ: واژهها واقعیتها را دگرگون نمیسازد. نه مدح و تمجید دیگران، دونان را به گردون میبرد. نه هجو و تخریب اغیار، مهتران را نگون میسازد. نه بزرگ گوئیهای غالیان پیشانی پسر ابیطالب را از خاک عبودیت برداشت، نه بوق جارچیان معاویه ولی خدا را از تخت شاه لافتائی به زیر انداخت. واژگان آنگاه آبستن حقیقت است که داستان واقعیت را بسراید. احترام به انسانها و صاحب منصبان را نباید به ناراستی از واقعیت آغشته کرد.
جـ: هر مکتب و آئینی واژگانی ویژه و اصطلاحاتی خاص دارد که معانیای فراتر از معنای لغوی خود دارد. این واژگان ویژه در متن و کلیت آن مکتب و اندیشه، معنای خاص خود را بر تن میکند. معنای امامت و خلافت شیعی با معنای خلافت عامّه متفاوت است و هر دو معنا از معنای لغوی خود فراتر رفته است. عدول از معنای خاص یک اصطلاح در مکتب باید مستند به تغییر مبنای اعتقادی باشد. آنگاه میتوان معنایی نو به واژهای مأنوس نوشاند، که پایههای اندیشهی کهن سست گردد و بنائی نو در اندیشه سر برآورده باشد.
د: اگر چه امامت در لغت مطلق راهبری و پیشوائی است، اما در فرق گوناگون اسلامی معنایی دیگر مییابد و گونهای خاص از راهبری را شامل میشود. آنگاه که گفته میشود » یوم ندعو کل اناس بامامهم»1 مراد معنای لغوی است که هر راهبری را فرامیگیرد چه پیشوائان کفر را و چه امامان ایمان را . اما وقتی سخن از » الامام لطف «2 است، معنائی دیگر مراد است.
امامت در کلام شیعی، همراه تعیین بالنص، عصمت، ولایت باطنی و خلافتِ خاتم پیامبران و ریاست دین و دنیای مردم است. معنای کلامی امامت غیر از معنای لغوی آن است که هم امام کفر را در بر میگیرد و هم پیشوایان راستی را. معنای کلامی امامت نیز با معنای فقهی آن متفاوت است. امام جمعه و امام جماعت در فقه معنایی متفاوت با معنای کلامی خود دارد و به معنای لغوی خود نزدیک است. معنای فقهی امامت برتر از معنای لغوی آن است. ولی از معنای کلامی آن بسیار پایینتر. نباید میان این معانی متفاوت خلط کرد.
در ادبیات کلامی اهل سنت چنین معنائی از امامت یافت نمیشود. اگر چه در کلام عامّه از امامت بحث شده است3، اما نه به عنوان یک نظام حکومتی و ریاست دینی و دنیایی. خلافت عامّه را شاید بتوان همتراز امامت شیعی دانست. اما نه انتصاب الهی و نه عصمت و نه ولایت باطنی شرط خلافت در نزد اهل سنت نیست. معنای امامت در نزد اهل سنت مرادف معنای خلافت نیست، و بیشتر به معنای لغوی نزدیک است و این صفت نوعی تکریم برای علمای اندیشمند و صاحب فکر است. امام فخر رازی و امام محمد غزالی از علمای بزرگ و تأثیرگذار اهل سنت و عالم اسلام بودهاند که پیشوند امام عظمت فکریشان را نشان میدهد. اما در میان علمای شیعی تا پیش از این قرن چنین صفتی برای هیچ عالمی چه فقیه و چه فیلسوف و متکلم به کار نرفته است. شیخ و خواجه و علّامه و آخوند و محقق و… برای تکریم و تعظیم علمای شیعی استعمال میشده است. مثلا خواجه نصیر الدین توسی که نامش ملازم امام فخر رازی است و با نقد آثار ضد فلسفی فخر بار دیگر سنت عقلانی را در عالم اسلامی احیا کرد، خواجه خوانده میشود، اگر پیشوند امام در علمای شیعه مرسوم بود، باید خواجه نصیر را امام میخواندند، هم به خاطر عظمت فکرش و هم مقابلهاش با فخر رازی.
هـ : در دوران اخیر برخی از علمای بزرگ شیعی را امام خواندهاند. گاهی در مجامع حوزوی و تخصصی و گاهی در سطح جامعه و عموم مردم. از دسته اوّل میتوان به مرحوم آیت الله سید محسن حکیم و آیت الله خوئی و آیت الله سید محمد شیرازی اشاره کرد، که گاهی در برخی مجامع حوزوی امام خوانده میشدند. اما این لقب برای ایشان، شیوع نیافت. گروه دوم منحصرند در مرحوم امام خمینی و امام موسی صدر، که عموم مردم از ایشان به عنوان امام یاد میکنند. راز این خطاب نه در تفکر فقهی و علمی ایشان است، بلکه در تأثیر بزرگ سیاسی، اجتماعی این بزرگواران در ایران ولبنان است. این خطاب یادآور معنای کلامی امامت نزد شیعیان زیدی است که هر هاشمیای را که علیه ستم قیام کنند امام میخوانند. این خطاب اگر چه از لحاظ فقهی منعی ندارد، اما برخی به مخالفت با آن برخاستند. این مخالفت نه نفی شخصیت این بزرگواران بود، بلکه تلاشی برای حفظ معنای خاص امامت شیعی بود. میتوان از مخالفین این خطاب از مرحوم آیت الله سید محمدحسین تهرانی4 نام برد، اگر چه مخالف کاربرد لفظ امام برای علما بود، اما احترام فراوانی برای بنیانگذار انقلاب قائل بود و حتی کتابی در ولایت فقیه نوشت.
و : نگارنده این سطور بر این گمان است که استعمال امام برای علمای دین را در علمای یاد شده منحصر کرده و با توجه به ادلهای که خواهد آمد، این کاربرد را متوقف سازیم و مانند گذشته فقط امامان دوازدهگانه را امام بخوانیم. البته همانطور که در بند نخست آمد، باید احترام پیشوایان دینی را حفظ کرد. دلائلی که خواهد آمد، ادلّهای استحسانی است و نه براهینی عقلی ویا مستندی فقهی. و اثبات حرمت فقهی این کاربرد را نمیکند و صرفاً به عنوان ترجیح عدم استعمال مطرح میگردد.
ز : ادلّه نفی استعمال امام در غیر معصوم
1. عدم ضرورت این کاربرد و وجود واژگانی جانشین برای تکریم و احترام پیشوایان دینی.
2.اصل عدم نقل از معنای مأنوس و مألوف. همانگونه که گفته شد معنای مألوف نزد اذهان معنای کلامی امامت است که همراه عصمت و ولایت باطنی و … است. اگر این معنا را در غیر معصوم استعمال کنیم، از معنای مصطلح کلامی آن فاصله گرفته و به معنائی نو کوچ کردهایم. گفته نشود مراد از پیشوند امام در کنار نام علما معنای لغوی آن است نه کلامی، زیرا اولاً امام در این چنین کاربردی- کاربرد پیش از نام نه فرقه و گروه- در نزد شیعه انصراف به معنای کلامی دارد نه معنای لغوی. ثانیاً شیوع معنائی هم عرض- بر فرض پذیرش کلامی نبودن این کاربرد- موجب تغییر معنای پیشین و تأثیر در آن میشود. ثالثاً مثبتین ولایت فقیه آن را مبحثی کلامی میدانند و این خود شاهدی است که این کاربرد همان معنای کلامی است.
3. حفظ معنای کلامی امامت شیعی.
4. پیروی از سیره مستمر علمای شیعی که در بند دال ذکر شد که علمای پیشین از کاربرد این لقب در کنار نام بزرگان شیعه پرهیز میکردند.
5. برچیدن بستر بدعت. بدعتها یک شبه برنمیخیزند و تا بستری مناسب نداشته باشند، سر برنمیآورند. تحریفهای فراوان وقایع تاریخی عاشورا و بدعتهای عزاداری سیدالشهداء را باید در بستر جهل مخاطبان و گرمای بازار خطیبان و مداحان پیجوئی کرد. کاربرد لفظ امام در کنار اسامی غیر معصومان در عالم شیعی، بستری را فراهم میکند که در دراز مدت برخی از این استعمال سوء استفاده کنند و نوعی عصمت را برای علما ایجاد کنند. اگر چه به یاری رهبران دینی، اینک این احتمال منتفی است و چنین بستری نیست، ولی این کاربرد گامی در جهت ایجاد چنین بدعتی در آینده خواهد بود. لزوماً این بدعت زائیدهی ناپارسایی نیست، بلکه گاهی از فقر فهم آفریده میشود. من خود دیدهام که برخی خطیبان نامی از جملات » ولایت فقیه استمرار راه انبیاست » و » ولی فقیه همهی شئون امامت را داراست» در صدد اثبات نوعی عصمت برای ولی فقیه بوده اند. و یا از سخنوری خوشسخن شنیدم که » مگر میشود نائب امام زمان که خدا او را ولی مردم گذاشته است اشتباه کند؟» و ناخواسته میخواست از طریق قاعدهی لطف عصمت ولی فقیه را ثابت کند. این کلمات شاید امروز خریداری نداشته باشند، اما آرام آرام بستری را برای بدعت فراهم میسازند. شاید فرآیند این بدعت از دهها سال و حتی از قرنی فراتر رود، ولی ما نباید وظیفه تاریخی-دینی خود را فراموش کنیم. همانند این اتفاق در فرقهی اسماعیلیه رخ داده است و نائبان امام غائب اسماعیلی در بدعتی امام گشتند و همتراز امامان هفت گانه.
در کتاب «المناظرات» که یکی از ارزنده ترین و قدیمی ترین متون تاریخی اسماعیلی است، گزارش شده است که بعد از استیلای ابوعبدالله الشیعی )م 298 هـ(بر مغرب و دعوت از عبیدالله المهدی برای تشکیل حکومت در آن دیار، یکی از علمای شیعه به نام ابن الهیثم برای عرض تبریک بر او وارد می شود و از وی درباره مهدی موعود می پرسد. سؤال ابن هیثم آن بود که در روایات از پیامبر اکرم ص نقل شد است که مهدی اسمش اسم من و اسم پدرش اسم پدر من است، چگونه چنین شرحی بر محمد بن اسماعیل صدق می کند؟ ابوعبدالله پاسخ می دهد که پیامبر ص از پدر، جد خویش اسماعیل بن ابراهیم را اراده کرده است. و نیز سؤال می کند که در این زمان اسم امام چیست و او کیست و فرزند چه کسی است؟ ابوعبدالله پس از آن که مدتی از پاسخ گفتن امتناع می کند، به دنبال اصرار ابن الهیثم می گوید: امام محمد بن اسماعیل بن جعفر است.
این سؤال و جواب به وضوح عقیده بنیان گذاران دولت فاطمی را درباره محمد بن اسماعیل نشان می دهد. آنان معتقد بودند که رهبران اسماعیلیه همگی داعیان محمد بن اسماعیل اند و منتظر ظهور مجدد او می باشند و ابوعبدالله الشیعی نیز با همین گمان عبیدالله المهدی را در رقّاده بر مسند حکومت نشاند.
با این حال عبیدالله المهدی، پس از تشکیل حکومت فاطمی 297) هـ(، بر خلاف اسلاف خویش که خود را داعیان و حجج امام غائب می دانستند خود را امام خواند و ادعا کرد که پدران او همه از نسل محمّد بن اسماعیل و امامان مستور )الائمة المستورون( بوده اند. بر طبق این اعلان رسمی و حکومتی، عبدالله بن محمد بن اسماعیل که از طرف پدرش نصّ دریافت کرده بود، مدتی به صورت مخفی در خوزستان و سپس در سلمیّه شام زندگی کرد. وی قبل از وفات (212 هـ( فرزندش احمد را به امامت منصوب نمود که به اعتقاد برخی از اسماعیلیان نویسنده اخوان الصفاست. بر اساس این ادعا بعد از احمد فرزندش حسین و بعد از او فرزندش عبدالله به امامت رسید که بعدها به عبدالله المهدي مشهور شد و دشمنانش بر نمط تحقیر و تصغیر وی را، به عبیدالله المهدی مشهور کردند.5
خلاصه سخن این است؛ استعمال لفظ امام در کنار نام بزرگان دینی غیر معصوم از نظر فقهی اشکالی ندارد، ولی از جایی که ضرورتی ندارد و دیگر الفاظ هستند و سیرهی علمای سلف عدم استعمال بوده است و احتمال بسترسازی بدعت نیز می رود، بهتر است از این کاربرد دست بکشیم.
- اسراء 71
- خواجه نصیر الدین توسی،تجرید الاعتقاد، مقصد پنجم
- برای نمونه شرح المواقف، سید شریف جرجانی، موقف پنجم در الهیات، مرصد چهارم در امامت.
- از شاگردان علامه طباطبائی و صاحب کتب انوار ملکوت-الله شناسی، معاد شناسی، امام شناسی- و روح مجرد و مهر تابان .
- اسماعیلیه از گذشته تا حال، محمدسعید بهمن پور ص 26 – 28.
دُم:
♦متن علامه سید محمد حسین طهرانی در انحصار استعمال لفظ امام برای ائمه اطهار
جون 12, 2010 در 2:06 ب.ظ.
متاسفانه گاهی برداشت هایی فراتر از معنای متن می شود کما این که گاهی اصل درک نمی شود. این فقر فهم برخوردهای ناشایستی را رقم می زند
این نوشته به هیچ وجه درصدد خدشه دار کردن وجه علمای دین نیست .فقط می گوید همان گونه که نباید صفات ربوبی را به امامان نسبت داد، هم چنین نباید آن چه ویژه امامان است به نائبانش نگوئیم/
لایکلایک
اکتبر 26, 2010 در 11:33 ق.ظ.
سلام. نظام «امامت و امت» نظامي است كه در تفكر شيعي كاملا تعريف شده است. وقتي به ولايت فقيه به عنوان داراي اختيارات ائمه قائل باشيم، بايد بپذيريم در اين نظام سياسي تعريف مي شوند. ربطي هم به جايگاه عصمت آنها هم ندارد
http://takneveshteha.persianblog.ir/post/226
لایکلایک
اکتبر 28, 2010 در 9:13 ق.ظ.
سلام
می شود منبعی برای این»نظام امامت و امت» ذکر کنید.
این بحث من صرفا سر اطلاق لفظ بود نه چیز دیگر.
لایکلایک
دسامبر 18, 2010 در 2:11 ب.ظ.
سلام
از خواندن این مطلب خیلی لذت بردم
من خودم از دوستداران علامه تهرانی هستم
ممنون از دقت نظرتان
لایکلایک