آسمان آبی نبود
و احمد نمی دانست چه رنگی است
آفتاب چنان غبار گرفته بود که احمد دستش را به سویش کشید
و گفت مـــــــــــــــــــــــاه
نمی دانم به آفتاب برخورد یا نه
ولی خیلی غمگین بود
شاید آسمان باید گریه کند تا دلش صاف شود
و آفتاب شاد.
باز هم لشکر غبار در راه است.
آگوست 8, 2008 در 9:06 ب.ظ.
سلام علیکم. امروز تمام مقالاتت را که احتمالاَ حدود اسفند 1386 ذخیره کرده بودم خواندم. تک تک مقالاتت را.مشابه وبلاگ شما، به ذهنم آمد وبلاگhttp://www.siyasatebihamekas.blogfa.com/است که آن را هم چند ماه قبل دیدم و تک تک مقالاتش را خواندم و اتفاقاَ پرینت گرفتم بردم آقا شیخ علی ی رجبی خواند. البته وبلاگ نامبرده سطحش بالاتر از وبلاگ شما است.
لایکلایک
آگوست 8, 2008 در 9:11 ب.ظ.
http://news.gooya.com/politics/archives/2008/07/073989.phpخداوند چه داور خوبی است! آيت الله شريعتمداری و آن چه بر او گذشت (بخش دوم)، عبدالرحمن راستگوتا اينکه يک شب که ما با امام جلسه داشتيم، در آن جلسه همۀ مسؤلين، آقای هاشمی، آقای خامنهای، آقای موسوی اردبيلی، آقای موسوی نخستوزير و احمد آقا هم بودند. در ضمن صحبتها، من اين مطلب را به امام گفتم که: «چه اشکال داشت طبق وصیّت آقای شريعتمداری که به آقای صدر گفته بودند تو بر من نماز بخوان، در آن نيمهشب اجازه میدادند آقای صدر بر آقای شريعتمداری نماز بخواند؟ اين به کجای انقلاب لطمه میزد؟ ولی حالا که نگذاشتهايد، آقای صدر همۀ اين جريانات و جريان بازداشتش را در يک جزوۀ هفتاد هشتاد صفحهای نوشته است؛ خيلی هم محترمانه نوشته؛ به کسی هم توهين نکرده است. اما اين نوشته در تاريخ میماند و بعد در آينده، حضرتعالی را محکوم میکنند، میگويند آقای خمينی نگذاشت به يک نفر مرجعی که رقيبش بود، نماز بخوانند.» (۲۶)وقتی من اين حرف را زدم، امام ناراحت شدند و جملۀ تندی به آقای شريعتمداری گفتند.آقای منتظری در حضور آقای صدر گفته بود که آقای خمينی گفت: «مگر شريعتمداری به نماز عقيده داشت؟!»http://news.gooya.com/politics/archives/2008/07/073988.phpخداوند چه داور خوبی است! آيت الله شريعتمداری و آن چه بر او گذشت، عبدالرحمن راستگو***من از منتظری سوال کردم حرف تند آقای خمینی چه بودهجواب داد به صلاح آقای خمینی نیست بگویم چه بودهطبق لینکی که نقل کردم ظاهراً کلام تند مرحوم خمینی این بوده که گفته مگر شریعتمداری به نماز اعتقاد داشته؟
لایکلایک
آگوست 9, 2008 در 1:52 ق.ظ.
ای قربون احمدک با اون لپاشباس لپش رو یه گاز بگیرم تا دیگه به خورشید نگه ماه!روبراهی؟شاد زی!
لایکلایک
آگوست 10, 2008 در 10:42 ق.ظ.
سلام عموخوبیشعر ها خیلی دل نشین بودند ها..خسته نباشیعکس هم خیلی قشنگه…
لایکلایک
سپتامبر 2, 2008 در 8:29 ب.ظ.
هو
لایکلایک