«حدود يك هفته قبل از فوتشان، آيتالله آقاي شيخ ابراهيم اميني كه از شاگردان خاص ايشان بودند، به من زنگ زدند كه «فلاني! علامه در منزلش نفت ندارد و وقتي من به خدمت ايشان رسيدم، ديدم از شدت سرما به خود ميلرزد. كسي هم نيست كه به وضع ايشان رسيدگي كند.» من سريعا به بندهزاده، آقا مسعود گفتم كه برو ببين در منزل، پيت نفت نداريم؟ رفت و دو پيت آورد. من پر كردم و با ماشين، به در منزل ايشان در همان نزديكي منزل آقاي [محمد] يزدي بردم. خودشان دم درآمدند. عبايشان را به خود پيچيده بودند. خلاصه نفتها را داخل بخاري ريختيم و روشن كرديم. ايشان با همان حالي كه داشت، فرمود: «اميدوارم همانطوري كه تو ما را گرم كردي، خدا هم تو را روشن و گرم كند!» چند روز بعد از اين ماجرا، ايشان دچار سرماخوردگي و سينهپهلو شدند. ايشان را به بيمارستان آقاي گلپايگاني منتقل و بستري كردند. حدود يك هفته آنجا بودند و ما روزها خدمت ايشان ميرسيديم و ميديديم كه در عالم بيهوشي به سر ميبرند و بعد از آن، دار فاني را وداع گفتند.»(1)
اين روايت آخرين ايام عمر «علامه سيدمحمدحسين طباطبايي» از زبان «علياكبر مسعوديخميني» يكي از شاگردانش كه همچون سايرين رهروي انقلاب اسلامي شده بود، است. شخصيتي در 24 آبان 1360، در اين وضعيت از دنيا خداحافظي كرد كه او را «يكي از مطرحترين مفسران، فيلسوفان و متالهان اسلامي در سه قرن اخير و بزرگترين مفسر شيعه در دوران غيبت» ميدانند و وزن او را در «انديشه ديني شيعه و ايراني در قرن بيستم» قابل مقايسه با «تاثير سياسي و اجتماعي امام خميني» ترسيم ميكنند
1- امامي، جواد، خاطرات آيتالله مسعوديخميني، مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، چاپ اول، پاييز 81، ص39
متن کامل مقاله را در شهروند امروز ببینید.
ژانویه 11, 2008 در 4:29 ق.ظ.
سلاممفید بود.این فرید مدرسی باید مقداری بیشتر روی ادبیات کار کند. نه درویش؟راستیالبته خدمات و آثار علامه ارزنده و جاودانه و بهتر است.ممنونشاد زی مهرافزون
لایکلایک
فوریه 5, 2008 در 11:04 ب.ظ.
سلام علیکم.در جست و جوی امر قدسی، گفت و گوی رامین جهانبگلو با سیدحسین نصر، ترجمه ی سیدمصطفی شهرآیینی، تهران، نشر نی، 1385، ص 189:»پیغامی برای دکتر نصر دارم. به او بگو من (= سیدمحمدحسین طباطبائی) بسیار خوشحالم که او اینجا (ایران، بعد از 22 بهمن 1357) نیست. به او بگو مشعل معرفت و حکمت را روشن نگهدار تا روزی که بتوان دوباره آن را در ایران برپا کرد.» این آخرین پیام او برای من بود.
لایکلایک